عمری بود
نگاشته ها در سخن بودند با نگاره ها
رازآلود و عشق اندود
و من به دست خود اسیر زندانی بودم
که مرا سرشارِ آزادی بود
چه
همه شب گپ و گفتی بود رویایی
آسمانی و دلنشین
از دردها و عشق
در میهمانیِ من، واژه ها، رنگها، شب و نقشها
تو به رقص
میداندار بودی و
چشم انداز نگاهم را به تاخت درمی نوردیدی
دلت اما
عشق نه
که هوس می باخت
می گفتی که بر "هیچ" گریستی
و اکنون هیچ بر تو می گرید!
نگاره های بی رنگی که
چشم مرا به سان کهکشانی از رنگین کمانها
به نوازش می گرفتند
گوییا راست می گفتند,
رنگی به کار نیست!
عشقی در کار نیست!
اردی
بهشت نود و دو
*هیچ واژه ای که استاد تناولی سری کارهای حجمی بسیاری بر پایه ی نمای آن ساخته اند و شهره ی جهانی دارند.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B2_%D8%AA%D9%86%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B2_%D8%AA%D9%86%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C