۱۳۹۲ تیر ۹, یکشنبه

بنفشه


من
هر چه می نویسم
تو بخوان:
"دوستت دارم"
چه
تو نمودِ همه دوست داشتن های هستی و هستنی
دلیل بودن که نه
دلیل ماندن

هر آن
به هر رو
تو را می پویم
تو را
در چهره ی بنفشه ی باغچه ام
                   حتی به فصلی که نیست
در رنگ غروبِ اندوه زا
                   اگرحتی ابری, باشد
در خنکای نسیم بامداد
در سکوتِ شگفت و
سیاهی ِ نابِ شبِ دلربا
در دل انگیز آوای نوا
در تلخی و سرخی تیره گون شراب
و در خلسه ای که همه توست
می پویم

همه رویِ هستی
مرا
عاشق
به نوشتن وا می دارد
و من
هر چه می نویسم
تو بخوان:
"دوستت دارم"


روزگاری ست تباه و تهی
جهانی برده روانند
از برای نانی
در پی ابلیسان خدا نما
گرداگرد زمین
ما نیز برده گانیم
به چهره, آدم
زمینم سرسام از پلشتیها گرفته
آسمانم ناپاک از فرواندیشی ها
آبهایم نیز
گل آلود به دست همان خدایگان
شقایق ها
رو به مرگ خویش و جهان نشسته اند
به سکوت
آنان نیز چون من پاگیر ریشه اند و
ناتوان از کوچ
در این سرای همه ناجور
تنها تویی
دلیل بودن که نه
دلیل ماندن
من اینان را می ستایم
                می سرایم
زمین و آسمان و آب را
شقایق را
مرگ  را
همانسان که تو را

پس
من
هر چه می نویسم
تو بخوان:
"دوستت دارم"
همه را
"دوستت دارم" بخوان.
                             نهم  تیرماه نود و دو