۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

ایستا

ما

در بر دوش کشیدن رنج انسان

                             مشترکیم

انسانی که با همه ایثارش

به یک خداحافظی سرد حتی

نمی ارزد, با بی مجالی

و اگر نور است حتی و

هر دیدنی از اوست

به چشم نمی آید

باری

می خوانم باز تو را

تا بستایمت

و تنها بگویم

در هَمگِنی عهده ی این بار

من شکستنی ترم

و در این خُرد به پایی ها

به بلندا و راستای تو می نگرم

از آن که

من گریستم و

تو ایستادی.

             بیست و چهارم بهمن هشتاد و هشت

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

سپید ِ پُررنگ


اگرم

روز به روشنی تاریک است

بوم شب را

سحری

می زند رنگ

تا بپیرایدش از درد

تا بیارایدش آیا

به چراغی از عشق

شاید این بی ره و سو شب را

بتوان

طرح راهی زد و نقبی به زمان

تا بکاهد

ز غم و درد ِ دراز عمر ِ پر از رنج, اندی

بوم پررنگ سپید ِ دل ِ من

- بردریده به خط و چنگ ِ نوازشگر ِ یاران!- را

به چه رنگی آیا

می توانیش دراندازی نقش؟

واژه آیا که زُداید

خاطر از یورش ِ دشنام؟

رنگی

شود آیا که بپوشاند

این مشکی ِ دوران را؟

و امیدی رَوَد از نغمه

به دمی کـَر سازد

این همهمه ی ِ شوم ِ دل آزار ِ جهان را؟

خیره در این نابرابر کارزارم

وز پس ِ این های و هوی

باز

ماییم و قلمها

همدگر را در فراخوان

یک صدا فریاد بر می آوریم

زندگی را

می کشیم بر تارُکـَش

رنگین کمان ِ عشق را.

چهاردهم بهمن هشتاد و هشت