۱۳۹۲ دی ۸, یکشنبه

زندگیم

زندگیم
سرتاسر
همان است که بر همه رفته
جز تو.


هفتم دی نود و دو

طلوع و غروب تو

خورشید
به اندازه ی همه عمرش
بر زمین طلوع کرد
تا آمدنت را
چراغان
به جشن بنشیند
و تا همه ی عمرش غروب خواهد کرد
تا رفتنت را اندوهگنانه
به عزا بنشیند.
این سان
غروب دلگیر است
همیشه
همه را;
کم می آورند
تو را.



ششم دی ماه نود و دو

۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

خویشتن

...
و من اما
رها خواهمش ساختن روزی
خویشتن را از بند تو
به هیچگاه.



بیست و چهارم آذر نود و دو

مسی

....
و او بر چمن
و بر سینه ی ما گلهایی خواهد کاشت
و با دسته ای گل
نه با زبان و واژه
ما را به پاسخ خواهد نشست
و اندیشه مان را.
او که جز از ما
از هیچ نرنجید.



برای لیونل مسی نابغه ای که از بیماری و ناتوانی به فراز توانستن و هنر پرواز کرد و جز از ما از هیچ نرنجید.


بیست و چهارم آذر نود و دو

گوشوار

... و نگاه من است
که گوشوار قلبت
خواهد ماند تا همیشه
و گریزیت نیستش.




بیست و چهارم آذر نود و دو

شازده نه کوچولو

شاهزاده ام
نه کوچولو
اندی پیر
آتش می فشاند درونم و
هرزهایی دروست
اما همچنان 
روباهم را دوست دارم
و گل سرخم را.
آغوشی فراهم دارم
عشق را,
ولو خالی....



بیست و چهارم آذر نود و دو

۱۳۹۲ آذر ۱۲, سه‌شنبه

این باران

... و این باران
دست بردار نیست
هر روز
و هر شب
به هر قطره که می بارد
یاد تو 
بر سر و بر چهره ی من می کوبد و من را خیس

سر به زیر و
شرمبارِ جداییِ تو می خواهد.



بامداد بارانی سیزدهم آذر نود و دو 

برد و باخت

چه دستها 
بر طره ی گیسویت بردم
و چه دل ها
به ره عشق تو من باختم
و درین راه ندانستم
بردم 
یا 
باختم.

بامداد سیزدهم آذر نود و یک

۱۳۹۲ آذر ۱۰, یکشنبه

شب باران زده


این شبهای ِ باران زده ی بی تو
کم از یتیمیِ کودکی نیست
و بی تو
بویِ خاکِ برآمده از باران و
بویِ سوختنِ هیزم ِ خیس
به بویِ نانِ تازه ی دستِ همسایه ی در گذر می ماند، به دماغ دخترکِ فقیرِ کوچه.
هر نداشته ای داغ به دل نمی گذارد
اما تو رَحْم ات
به مغزِ استخوان هم نیامد.



 

بامداد هشتم آذر نود و دو