۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

یلدا


یلدا
چند آنی از دیگر شبان درازتر نیست
اما همان
از همه شبهای سال دیگرترش می سازد.
ما نیز می توانیم دیگر باشیم.
                
                            یلدای 1385

۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

قطره


یک قطره آب
سیل ِ یادی ست از تو
که مرا در خود غرقه می برد
ببین زیر باران چه می کشم.
                                      آذر نود

آرام


آرامی نیست
          مگر تو نباشی
          که مرگ است.
                                      آذر نود

حوّا

دوستت دارم

حوّای من

که آدم را به دیگر راه کشیدی و

خدا را به راه خود.

به بهای گناه

عشق خریدی و بازآفریدیش

و آفریدی تنهایی را.

خاکساریت را

می ستایم

و تنت را کرنش می کنم

که دستاویز عشقش ساختی

و به آن تاختی بر اندوه

بلور از خاک برآوردی!

بگذار همه دیگر

تن پاک را

فقط به خاک بسپارند!

با پاکی شان!

وه که بودم را

چه معنادادی

از ترجمان نابودن

و من اینک

چه دلگرمم

از هستن

از مرگ - آفرینشگر فریبا.

ای که گاه از تو سرشارم

ولی پُر هرگز

دریابم

که لبریزی ِ از تو

یگانه امید من است.

... و من امروز

در کوچکی ِ خویش

جا خوش دارم و

از بودن تو, معنا.

بر من است آنک

آدم وار

پای بند ِ هبوط ِ عشقوار ِ تو بیایم

و به پاسداشت و تاوان ِ گـُـنه ِ خاکی تو

هم پای تو بر خاک آیم

هرگز به بهشتی دیگر

جز تو

فریفته نخواهم شد.

من به آغوش

تو را دارم و مرگم را

و به جریان ِ پر از راز جهان

روانم

بی نیاز.

در تواَم

باز نمان از من و بگذار

تا به جریان شگفت آور هستی

هم آغوش

بمیریم.

نوزدهم آذر نود

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

مهبانگ


پیش کش به اندیشه ی بلند استیفن هاوکینگ

....,

هیچ,

مهبانگ,

....,

کیهان,

و هیچ؛

.... .

و ما اکنون

در کورسویی ازین گستره

بی آن که بدانیم

از هیچ برآمدیم و

تا هیچ رویم,

هر آنچه پروردیم

ستیز بود و گناه و دشمنی

و ما

پیشه, ستم کردیم

ما یک تنه بر کیهان

- با ناچیزی خود -

شوریدیم و برآشفتیم

ما

تنها

پهنه ی این جهان آلودیم

ما یکتا گنه آوران گیتی گشتیم

بی هیچ خدا و شیطانی

ما چشم به نزدیک و

به دوردستها بستیم

تا نبینیم

جز خاک ِ زمین ِ مهرآگین

آیا که کجاست آن بهشت دیگر؟

وینک که چه کرده ایم

با برین بهشت اما.

ما روی زمین

- نماینده ی کیهان -

که همه بخشش و زیبایی بوده

تاختیم و می تازیم

و در این بزرگ چنبره ی هستی

خود را نیافتیم که بدانیم

ما خُردان ِ کم خِرَدیم

برگزیده ایم اما نه برگزیننده

مگر بر عشق

و عشق

نابخردانه گزینه ی ما نبود

و به هیچش تاخت زدیم

ما بر زمینی که از آن ما نیست

به سودای نداشته ها دل خوش داریم

خرید و فروخت ِ آنچه دارایی ما نیست

ما

گم کرده ی نقطه ی خویشیم

به جهان

پا در ره هیچ و چشم انداز

هیچ.

ششم مهر نود

۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

نگاه تو


در نگاهت
خوانشی ست
غمگنانه
دورآوازی گنگ
آهی
بر نامده
از دریچه های روزگاران گرفتار آمده
در سرزمینت
گویا همه فریادها
در گلوی تو فراگرد آمده از نای یاران
وه که چه سنگ صبوری ست آن نگاه
بی ترحم تاختن می گیرد و
بر دل ِ هر آنچه اندوه می خوانیش, می توفد.
بسته ست
پایان رشته ی نگاه من
به آن چشمان پر حرف ِ خموش
تا به کی بس خواهد شدن
بی لب سخن گفتن
از راستای آن نگاه؟
بیست خرداد نود

۱۳۹۰ فروردین ۴, پنجشنبه

دعوت

هوس آتش کردی؟

سوختن؟

و گناه؟

تن تو

مگرش هیچ, شناسی بوده است با من؟

که به سودا شود اندر

بستاند هیچ

به جهانی پاکی

زندگانی

هوش و دانش

من

آتش پایانم

و جز از سوزانیدن

نه به کاری آیم.

... و تو هشدار کنون!

هشدار!


چهارم فروردین نود نوروز

شادی سرزمین من


پای ملخی از موری چون من به درگاه سلیمانی دکتر شفیعی کدکنی نازنین


من اگر هر بار

به گونه ای می سرایم زیباییت را

و دیگر بار

به دیگر گونه

تو به دل مگیر

ای دل از مهر آکنده

از آن روست

که تو به یک رو زیبا نیستی

هر بار

رویی از تو را که ستودم

دیگر روی نمودی و من

آن شرم باره شدم باز

که ندیدم آن دیگر روی دل ستانت را

تویی مهرسان

که از هر رو یکیستی و اما

به هر رو یگانه

آنچه می پراکنی

همه روشناست

همه گرما

همه مهر

همه عشق

و همه دردنامه ی دل ما

کاش می شنیدیم

آنچه به ترانه خواندیمان

بوسه بر روی گوهرینت

از شایستگی کم خواهد آورد

ای شادی درداندود سرزمین زخمی من


نوروز نود چهارم فروردین