۱۳۹۴ شهریور ۲۷, جمعه

آیلان



در پهنه ی دیگری از گستره ی خاک
فرزندم را
در گلخنی از سوگ نشسته ام من؛ ماتم.
چشمان مرا به هیچ فردایی
امید به چشمان و نگاهش
دیگر نیست
چشم انسانیت امروز کور است.
گریه آوایی حتی
از حنجره اش - خفه در دریا -
هرگز آیا که شنیدن شاید؟ هرگز! هرگز!
گوش انسان کر و
حنجره اش لال خاموش.
تن چون برگ گلش
در لای و گل پرلجن نابودن انسان
چهره ی ماه
ماسیده به ماسه
در ساحل دریای عزادار چو من
می پوسد و انسانیت هم.
آری ای اندیشه تان شرم به دور!
من به سوگم
فرزندم را
آدمی را
روزم را.

بی زبان فرزندم!
امشب
سر به سر خاک شاعر سوگ تو بود
درد انسان همه جا
انسانیت بود.
.
.
.
.
در سوگ آیلان کوردی نوباوه ی سوری مهاجر
رضا گل محمدی
دو و سی دقیقه ی بامداد 13 شهریور نود و چهار
اوساکا