۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

ستایش دروغ


دروغ را گاه می باید ستود

در پَسَش

باید که پوشانید

زشت اندیشی ِ بس کسان را

و فریب را

که با آن

آدمی را از سقوطی هولناک تر

باید رهانید

چون رنگی

که بی معنایی ِ بومی هیچ را

می زیبد

با جلوه ای اندیشه تاب

آه اگر انسان

می کشید رنج ِ راستی بر دوش

چندین گانگی

چند سر برمی آورد؟

آه اگر کوشش به نهفته گری ِ خویشتن ِ خویش

در شکفتگی ِ نهادِ پاک ِ سرشت سر می شد

بهشتی دیگر را

که وعده اش جهانی را فریفت

آرزو بود؟

خدای پیش رو

در آسمان به چه می شد فروخت؟

از پرتاب به آسمان بیزارم

من خاک خود و زمین خود می خواهم

من جان طبیعتم

چه می جویم؟

هان ای جسته ز خویشان و رهیده گان از خاک

ای رمنده گان از دل و بر عرش نشسته گان

از دوزخ من بگریزید

که من

از سوختنم

پاک شدم

از سپهر رنگین شما.

بامداد هفتم آذر هشتاد و نه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر