رفتن هایی هست
رفتن است
رفتن؛
اما
وای از تو
ای عشق نابود من!
- نابوده ای یا نابود گشته ای
-
رفته ای, با خود اما
باورِ رفتن نبردی
خواهدم فرسود
تا مرگ ِ دریغ.
می کِشم تنهایی ام را
با صد هزاران شور
من به آغوش,
همچون دیریافته.
با تو
یاد دارم چهره ام در آینه
با دگر رویی
بی تو نیز,
ار چه آیینه همان آیینه است
دیگرم من باز
دیگر.
بوسه ها را
آن همه دوست می دارم ها,
نوازشها
اشک ریختنها را
که سرریزِ تو کردم
بر سر صدها کسان هم ریختم
هر صد تو بودی
من به پای تو
نه عشقی برترین
یا بهترین,
یا که یکتا
دَرریختم
من به راه تو
راستین عشقی فراآورده بودم.
من فروریختم.
گرچه در عاشق کردن تو
سر فرودِ یک شکست آورده ام من
سربلند از عاشقت بودن,
می روم.
رفتنت را پاسخ از من نیست
پاسخ از آغوش و دستان و لبان
دیگری
درمی رسد.
بهار نود و سه