۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۰, سه‌شنبه

شمعدانی ها

کودکی بودم
باغچه دورادور لبریز و
آذین بسته از شمعدانی ها
و من
خشمگین از ایشان!
در بهاران کولشان می کردم
تا باغچه
در خزان تا تاقچه
در زیر زمین.
گل که می کردند
بر من
خنده می کردند
من اخم!
از برایم روی زیبا می نمودند
من زشت!
باز گل می کردند
خنده می کردند
روی زیبا،
همچنان من خشم و اخم،
زشت روی.
روزگاری درگذشت.
من پشیمان
پیر
شمعدانی ها برنده!
همچنان زیبا
به لبخند و دل آرا
من زشت ماندم
پشیمان و پریشان
تیره دل.
شمعدانی های زیبا
باز می خندند
من تنگ دل.



سی و یکم اردی بهشت نود و سه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر