به گناه
خواهمت آلود
به بهشت خواهم
اَندَرَت آورد
تا که دیوار ِ ندانستن
بشکافی و روی
در روی سپهر بگشایی
در پهنه ی بودن
بنمایی پرده ی انسان ِ خدایی را
در آیـِنه ی آیینم
این سان گُنهی آمد
رمزی ز پرستیدن
روزها
رازها از زمزمه ی عشق بیابی
تا بدانی که کجا شد
خویشتن از خویشت
پرواز ِ فراز ِ بام ِ بددلان بیازمایی
که چه سان به سوی خاک می تازند
عمر می بازند
وین منم باز
که جانی خواهم ریخت
نیمه جان ِ کوفته در غبار ِ راهت را
تا که از یاد نـَرانی
زجر ِ انسان بودن را
تا تو باشی
که نـَپیرایی
نغمه ای را
واژه ای را
نفسی را
از عشق.
یکم شهریور هشتاد و هشت
روز پزشک
چه آييني!!
پاسخحذفاز اين خدا كه چيزي به كيسهمان نريخت، لاجرم رفتيم و خودمان خدا شديم، دروغ چرا از آنجا كه نه بهشتي داشتيم و نه جهنمي، نه خيري بود و نه شري، آدميان گفتند اكشِن نيست، كيف نميدهد. اين شد كه بندهي ستايشگري نداشتيم و از خدايي انصراف داديم. حالا اگر شما مدارك لازم را پينوشت كنيد چند صباحي در آيين شما بندگي كنيم، پيشنويس قانونش كه بد نيست...
با تبريكات روز پزشك