ترکم که می کنی
باخت از آن توست و
عشق از آن من!
عشق از آن من!
در من عشقی زادی
از زهدان ِ بودنت
وانهادی و
می روی!
بسیار آموختم
از جا مانده ات در من
گوهر عشق
که حتی به اندیشیدنش
شادمانی ست که در من افروختن می گیرد
تا همواره ی هستن.
تابستان نود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر