غمگِن
بیا
بیا که تو غمگِن
و من نیز؛
تو پرده دریده از پست اندیشیها
و من از نامردمیها
بیا که در این همنشینی ِ زخم آگین ِ درداندود
در هم
غوطه ای خوریم
و در این جشنواره ی غمگسارانه
و از این تنیده گی ِ پردرد
در هوایی از بی خودی
بلولیم
لختی
شاید
همدردی
زادنی گیرد.
اینجا
میزبانی نیست
و نیز میهمانی,
اندیشه
در سفریست دور
و ما گم
بی آن.
دی نود
شب سال نو میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر