برای مـرگ فـرامرز پایـور
که با اهدای خود به موسیقی
ایران, بر تارکِ آن مانا شد.
گریه ی مرا
و بغضم را
که نیست بهانه ای شان نیاز
ببین که رفتن تو
چه ها آورد بر سر
درین روزهای خونریز ِ تنهایی
که نفس
تنها از آوای تو گرم می گیرد
روزگار
چون همیشه
چنان تو را از من ها دور ساخته
که گویی یک رویایی
تیره روزا
که آنچه ما را
در کنار هم پیوندی ست
یک آواست
نه بیش
و امروز که نیست تو را پیکری
و رفته ای از دنیای من
تو از آن نغمه باز در دلم
بودن می گیری
دریغا آنان را که یارای نیوشایی نیست شان
این معاشقه ی شنیداری را
کوتاهم از تو دست
ناچارم از زیارت ِ گونه ات
بر نگاره ی پر ز فریادت از خاموشی
و تا آوایی هست
ترنمی
آهنگی
لبخندی
و یا آهی
تو هستی.
آذر هشتاد و هشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر