می روی باز
وز پس ِ هر گامت به رفتن
کویر انتظاری بر جای
و منم باز
آن که باید
کویرها به عمرها بپیماید
دیر نیست
یک روز که
من در کویر جان وا می نَهَم
امّا تو پرواز کن
به جایی که دستانت از آنجایند
تو را گزیری نیست
روح وحشی تو
بر زمین تاب نخواهد آورد
بیهوده بر خاک تو را فرونشانده اند
خط ها و رنگها
دنباله های رنگین کمانند
که در یک روز بارانی آفتابی
با خود تو را به آسمان خواهند کشید
من هنوز به انتظارم
باز آمدنت را
با دستان پُرَت
که رنگین کمان را
به آغوشی شهوتناک
درکشیده اند.
چهاردهم خرداد هشتاد و نه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر