۱۳۹۲ شهریور ۱۶, شنبه

سزاوار



ما سزاوار نبودیم
            زمین را
که به ما بخشید
گوارایی و آرام و پناهی
همچو گهواره ی رام
و چه تاختیم ما بر آن و
چه شرنگی و پلشتی
سرازیرِ کامش کردیم و
روی زیبا و مهربارش را
چه خراش نازنینی دادیم
ما سزاوار نبودیم
            آسمان را
که به رقص آورد
تن ما با باران و
جانمان را به نوازشگریش با باد و
سر داد ترانه با برگ
و شگفتا چشمی که نواخت از ما
به کرانه های اخترانش,
وه!
و چه ما زیبا
آلوده ی هر تیره گی دست و دلش ساخته ایم!
و چه پاک شسته ایم از او دست!
ما سزاوار نبودیم
            عشق را
ما نه مهری ریختیم
نه گذشتیم و
نه گذاشتیم
ما دریدیم هر چه بود و به گمان
پیش تاختیم
به پیروزی و سرمستی
ما فروریختیم
شرم خویش و عصمت عشق
ما نه فرجام بدیدیم و
نه چشمی دیگران را برگشودیم
و نه آوایی شنیدیم
ما
سزاوار نبودیم
زمین و آسمان را
عشق را
ما زمین را
آسمان و عشق را
روسپی انگاشتیم
هر چه ناباید
بایدش کردیم و کردیم
هرزه ما بودیم
بَداندیش و بَداِنگاره.



                  یازده شهریور نود و دو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر