دلربایی؛
رشکِ هر کس؛
می خرامی
هم به چشم اندازِ آن
و این؛
بخت خوش داری و من
از برایت
شادیِ دل
شورِ سر
کامی گوارا
خواستم.
لختی اما با درنگ
باز می ایستم
یک دو ناچیزت
به جایی
مانده اند بر جای:
عشق,
من.
هشتم شهریور نود و دو
اصفهان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر