فاش و به فریاد بگو
هر گذرنده به دلت را
که از رهگذرانم
یکی را نگاه
بوی ِ دیگر است.
بگو که مرا بر بارگاه ِ عشق می دارد
و رنج نیز
و این آن دیگر بوست.
بگو که من دانسته گناه ِ نابخشودنیم
و او مرا مرتکب
باز و
باز
بگو که مرا می سُراید
هر باره
و باز منم
تنها سروده های ِ او
من یگانه عشق ِ دوباره ام
بگو که پنهان پهنۀ بیکران ِ اندوه و
آن خُردپای کودک ِ باحیای ِ دلم را
اوست که دزدیده دید و
حرمت داردش و شرم.
بگو که پس از من
خرابه ایست جایگاه ِ من
- داغ -
نه جای,
گزینه ای را.
بر پای,
مُلتمِس به نگاهم
نشسته که:
اندک دیگرگونه عشق مرا
میزبان باش
تا همیشه.
دوازدهم فروردین هشتاد و شش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر