دیریست
در آینه می کاوم و
خود را نمی بینم
او
آن من است که من نیستم.
گناه آینه نبود و
نیست گناه چشمانم نیز
گناه تو بود که مرا ربودی از زندگی.
باز کودکانه سر
به دنبال خویشم باید رفت
در پیرانه سری؛
آری ابتدا و انتها یک نقطه بودند بر هم
اما
به فاصلۀ عمری.
بیست و هشتم فروردین هشتاد و هفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر