بر بلندای ِ هنری ژرف سوز
نشسته ای
و در پیچ واپیچ ِ دایره ها
و روزنه ها و رنگها
بازمی کاوی خویشتن را
"هرگز هیچ نخواهی یافت"
و در تکاپوی ِ
رهش از قلـّادۀ خویشان برگـُرده نهاده
رنگ می بازی و
رنگ می ریزی و
می سازی؛
و در این رنگ به رنگی
می بینم
تو را و
باز تو را
در هر رنگینه نگاره.
می بینم
همه غم های هویدا را
عشق هایی
که مدفونند به حکم قلم و رنگ.
می بینم
روزن ِ امیدی
- به مهر داده تو را -
پدیدار
بر تارک روشناها
به نقوش.
***
... و ستایش ِ اندیشۀ من از تو
نه به رنگیست که رویایی
می رقصانی همه بر بوم
نه به نقشیست زیبا
که می نوازد
غمگنانه چشمانِ را
همه رنجی ست
که می پوشانی
– زنده به گور -
بر بستر بوم
با رنگ.
-------------------------------
بیست و دوم تیر هشتاد و هفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر