در ژرفای ندانستن ها و بیگانگی ام
پا و دست می کوفتم بر اندیشه
بی سو؛
معجزه رخ داد!
بر مزار تو یافتم خود را
کِی می توانستم جانگیر اشکهای غریبم را روان سازم؟
خوشا که جز تو ندیدشان کَس!
اگرچه چون من ها
با من
در کنارت بسیار بودیم
هر یک امّا
با تو تنها
هر یک امّا
چون دخترکی بکر ولی عریان گشته
زیر تجاوز ِ نگاه ِ بی شرم دژخیمان
به بکارت انسانیت
بر بستری که خاک مزار تو بود
بی شرمانه تر از کوتهی زندگی*!
در این درهم آمیزش زیبا و زشت
شکوه واژه را دیدم
که چون کلام تو
اندیشه ها را باریدن گرفته بود
قدرت شعر را دیدم
آنسان که زَهره ی دلیران حجله ی روسپیان را
دریدن گرفته بود
تلخندی زدم
تلخندی زدم که دیدم
تیغ مداران تو را می شناسند
بیشتر از شعرپرستان
از آن که
ترس آنان را
از عشق اینان
افزون یافتم
بر تو.
درین آن و این
تو را می دیدم از فراز
چه اندیشناک
از دل خاک
در زمان
روان بودی و جاوید
و چه بزرگ
به بزرگی ِ هراس ِ کوردلان
از مزارت
از نامت
برکنده بر سنگی به ظاهر بی جان
و از واژه واژه ات
که ژرفنای تاریخ را
به ترانه ی انسانیت آلود.
در تمامی این کوتاهی ِ بی شرمانه
آزادی را فریاد دادی
و کنون
چنگال مرگ
پیشکش کردش
تو را
و اینک
در این آزادی ِ مرگبهای ِ توست
که صدایت
شعرت
و اندیشه ات
از هزار هزار جان و زبان جاری ست
و گزند هیچ کرکس صفتی
تو را نمی تواند رسید
آری
آنان
لبخند را بر لبان جراحی** کردند
و تو
بر چشمها نشاندیش.
* تعبیر شاملو از زندگی که گفت کوتاه ست, بی شرمانه کوتاه است وزیبایی آن در همین است و تنها راه جاودانگی ِ آن انسانیت است.
** از شاملو
دوم مرداد هشتاد و هشت
سالمرگ شاملو بر مزارش
کرج
از مرداد ِ سي سال پيش باهم بخوانيم! حالا كه روزهامان به تاريكي نشسته؟ از همين شاملو كه چه خوش از كلامش وام گرفتي " آري؛ آنان لبخند را..." دلگير ميشوم/دلگير ميشوي
پاسخحذفوقتي سنگفرشها غرق ِ خون است و از همه طرف صداي گلوله ميآيد، كدام ابلهي مينشيند با ماه راز و نياز بكند؟ و اگر كرد، كدام كس ميايستد برايش كف بزند؟
...
پينوشت: لابهلاي ِ عكسها سرك كشيدم، شايد چشمهام ضعيف شده؟ چندتايي حدس زدم، اما خيال كنم آخر سر پيدا شدي. جايي ميانهي همه. ممنون كه فرستاديش
سلام آقاي دكتر خسته نباشيد من نظري كه در خور نوشته هاي شماباشد ندارم و فقط از خواندن انها لذت
پاسخحذفبردم محمد كهن