۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

برای زجه های سکوت

می خواهم چشمانم بر هم بیارمند

تا بشنوم ترنـّم ِ صدای تو را

در رقص ِ واژگان ِ نیمه آشنایت

که ناشنیده

نمی دانم از کجا

در گوشم قشقرق به پا کرده اند.

می دانی؟!

دیرگاهیست حرفی نشنیده بودم

که صدای ِ کـَر و سکوت اندود ِ تو

تنبک ِ گوش مرا به نواختن گرفته

مگر تو می شنوی؟

یا حرف تازه ای زده اَندَت

که بی صدا فریاد کرده ای؟

 

صدایی از تو نیست

اما تو را می فهمم

که به دردی تابفرسا نواخته شده ای

و بدتر از من

از رو نرفته ای!

و از تراش ِ زخم ِ دیرین ِ خود

                   کیفور می شوی.

شاید من بیراه می اندیشم

شاید تو پایان را نیازموده ای تا اکنون

شاید تو هنوز او را داری!

پس اگر چنین بود

از من بگذر

در همان حال که بدانی

می پسندمَت.

                هشتم دی ماه هشتاد و هفت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر