۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

میهمانی بهشتی

دیشب

بهشت آغوش گشاده بود

و تو به ناز

میهمان بستر من بودی

و من

میهمان و مست ِ حضور تو

و تا سحر

نفسهای تو

ر ِنگ ِ گوشنواز ِ زندگی را

بر صحنۀ روح من

می نواختند.

بی خبر از من

تو آرمیدی

و در پس ِ پلکهای فروخفتۀ خاموشت

          - که دیوان همه شعرها و کتاب همه آواهای جهانند-

غوغای آتشبازی قلب من پنهان بود

و این سرنوشت شیرین من است

من محکوم ِ گواراترین کیفر ِ زندگیم

که درک بودن توست.        

                   دوازدهم آبان هشتاد و هفت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر