۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

کویر

گوییا نیست مرا باور خوش را پایان

که پس از باور هیچی

باز

به سرابی ز حقیقت

تشنگی را

باوراندم به دل مرده ز بی آبی!

چه امیدی دیگرم باید داشت

که مرا انگ ز راستی آمد

***

به دروغی

عالمی را توانست خرید

و به یک دنیا راست,

حیفشان آیدت حتی بخشیدن

تکه خشکیدۀ نانی!

کویر بود همانا جنگل

که عمری خیال انگیز و رنگین می نمود.

کویر, پیراسته

و آذینش سادگی و کم نقشی؛

                   تک رنگ.

کویر ِ من.

                      نوزدهم شهریور هشتاد و شش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر