گوییا نیست مرا باور خوش را پایان
که پس از باور هیچی
باز
به سرابی ز حقیقت
تشنگی را
باوراندم به دل مرده ز بی آبی!
چه امیدی دیگرم باید داشت
که مرا انگ ز راستی آمد
***
به دروغی
عالمی را توانست خرید
و به یک دنیا راست,
حیفشان آیدت حتی بخشیدن
تکه خشکیدۀ نانی!
کویر بود همانا جنگل
که عمری خیال انگیز و رنگین می نمود.
کویر, پیراسته
و آذینش سادگی و کم نقشی؛
تک رنگ.
کویر ِ من.
نوزدهم شهریور هشتاد و شش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر