۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

دوستم مدار

مرا دوست مدار

ای نازنین!

که حتی اگر این دوستداشت

نه از سر ِ اجبار و تنهایی

و نه از تظاهر و نیاز و نسبت باشد

مِهر بر انسانی نهادن ست

که با همه هجمه گناهانش

سعی به پاسداشت ِ کمترین هنجارهای انسانی داشته

و در نخست گام ِ راه ِ فقط یک بشر بودن ایستاده

نه آدمی در اندازۀ اندکی برتر بودن

چه در رسد به آن اندیشمندی و والاگری.

 

به روزگاری از این خاک

که در هر پهنه و کرانش

در این و آن سو

خرافات و بی اندیشه گی

چو کرباسی بر چشم ِ دل

همه را همره ِ

چارپای ِ گاریچی ساخته

و شقایق تنها بر خاک ِ دست نیازیدۀ خانه ای نساخته می روید

که صاحبش را مجالی نبوده و خبریش

و برای دیگرگونگی

دیگر حتی دست ِ مرگ هم  ناکام گشته و

پای ِ عشق نیز فرومانده

و هنجارگشت ِ تنها گوشه ای از این زندگی ِ بی زندگی و مُردگی

به آرزو

طعنه ای بی پاسخ می زند

و دیگر چشمی امتدادی از بودنی را دنبال نمی کند

و اشکی به راه ِ رفته ای

راه نمی افتد

و نگاهی

نگاهی را نمی پوید

و گریه ای نیست

که صدایی باشد

تا

شاید

دلی بلرزد

و پلکی را دیگر

به جز از خستگی ِ ناخود بودن ِ هر لحظه گی

بیدار نمی یابی از سوزی

ای نازنین!

مرا دوست مدار.

آنان که نداشتند

همه

این همه را می دانستند

تو نیز نازنین بمان!

 

           بیست و دوم اردیبهشت هشتاد و شش 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر