هفت سین چیده بر میز
آنسوتر
دخترکی با کفش مانندانی لنگه به لنگه
در این پهلو
مردی
خاکِ سالیان ِ سال نشسته بر کالبد ِ جان
بی جانی را به بستر
ماهی
رقصان در تُنگ
نوه ای, پیری را
لنگان
می نامد:
چرخ ِ پنچری در راه است!
خورشید پیداست
اما از پشت ِ ابر ِ بارانی
تار.
روبوسی,
خنده,
امید و بیم,
مرگ
و سرانجام
زندگی
باز.
یکم فروردین هشتاد و شش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر