در دور دست ِ باور ِ من
بریده از عشقی گنگ
ورای قلۀ ندامت
نشسته ای
در انتظاری پوچ
از برایم؛
و من بی هیچ دلتنگی
از فراز ِ بازخورد ِ همه سرخوردگی های زمان
به تو می نگرم
از پس ِ شکست ِ محتوم وِ مشترک ِ همه دل به دریا زدگان
و والاترین سپاسداری ها
از روزن ِ دل ِ رو به احتضارم
به نسیمی
سوی ِ تو روان
که مرا
پیش از مرگی بی هنگام
آموختی از
خیانت
از دروغ
از گشایش ِ چشمانم به نیمۀ بزرگتر ِ زندگی
که در آن سرخ, سیاه است و
آبی, سیاه و
سپید, سیاه
و من
برین بوم
نقش میزنم
هر دم
رنگ به رنگ
تو را
خود را
زندگی را
و به نظاره می نشینم
سایه ها را
و این گونه باز می شناسم
هیچ را از هیچ.
آری
من نیز.
دوازدهم خرداد هشتاد و شش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر