۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

نقاط

باز نگاهی

رفتن را از من می ستاند

رفتنی که رمزیست

عشق را

     اگر هست؛

و نگاهی دیگر

مرا باز می ایستاند

در خلایی

که نمی خواهمش دانستن

                             دیگر.

می بینم در تو

کودکی و پاکی و شادی را

و گناه و ناپاکی و افسرده دلی را

همۀ زندگی و ناهمگونی را

تو به راه افتاده و من از راه

تو و من

هر دو به یک خطیم

دو نقطه

تو به آغاز و به پایانم من

وگر این پایان به سر آید

چو بگردد به خطی دایره وار,

 پس کجایند

سرآغاز و سرانجام,

من و تو

کجا؟

                    ششم مرداد هشتاد و شش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر