باز نگاهی
رفتن را از من می ستاند
رفتنی که رمزیست
عشق را
اگر هست؛
و نگاهی دیگر
مرا باز می ایستاند
در خلایی
که نمی خواهمش دانستن
دیگر.
می بینم در تو
کودکی و پاکی و شادی را
و گناه و ناپاکی و افسرده دلی را
همۀ زندگی و ناهمگونی را
تو به راه افتاده و من از راه
تو و من
هر دو به یک خطیم
دو نقطه
تو به آغاز و به پایانم من
وگر این پایان به سر آید
چو بگردد به خطی دایره وار,
پس کجایند
سرآغاز و سرانجام,
من و تو
کجا؟
ششم مرداد هشتاد و شش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر