گویی
بایدم انتظارکشید
تا سحر ِ طلوع ِ تو
حتی نیم قرن!
قرنی نیزاگر می بود
می ارزید.
تابش ِ مهرگسترت
روشنا را
یاخته یاخته در اندام واره هایم می سراید
با نیشخندی گزنده
به تلخی ها.
دلم خندید!
در دل ِ شب ِ زیبا
فریبا
بر مهرت
یکم دی ماه هشتاد و پنج
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر