ای خوش آوا عروسک!
مُردی؟!
نهراس از هیچ!
که تو را مرگ همانست که بوده است, بودن.
تو و رقصت
تو و آوازت
همگی
نقشی از این بازی
تو و مرگت
تو آواز ِ سکوتت
نقش ِ دیگر
به دگر پردۀ این بازی.
نه به لحنت
دلی از دردی خُفت
نه به مرگت
دل و چشمی آشُفت
پرده در پرده
این بازی
دل و جانها از تو سُفت
ای عروسک!
پرده داراین همه بازیها گفت
نهراس از هیچ!
بیمارستان قلب تهران
دوازدهم تیر هشتاد و شش
مرگ مهستی
روز مرگ آقای فرهمند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر