شعر مرا
دیگر خواندن نشاید
و حرفم را
شنیدن.
من غمنامۀ خویشتن ِ خویش
می سرایم
و
می مویم,
شما را چه؟!
داستان دردهای من
غم نوشته های همه دردمندان است
که نای ِ بازخوانِشِشان نیست
و واژگانی به هم بافته و بیگانه
به واژه نامۀ بی دردان.
من
غم انسان را به سرای تهی از خود
سرودم.
من به رنج ِ آدمی کرنش کردم
من سخن از بی شرمیها,
بی شرمانه راندم
دریوزگی انسان را برافراشتم و
روح را فراروی کالبد
فاش کردم
من روسپی ِ تنهاییهای تنهایان شدم
و عروس هر داماد که عروسش را
تنها به زفافی خواست و
در تنهاییش رهانید.
من در نکوهش خیانت درماندم
که خیانت را در چنگ خائنان
عاجزانه, درنوردیده و ژنده یافتم.
من در رنج انسان
فرسودم
به گدایی ِ تکه پاره یی
عشق.
شعر من
دشنام من
بر انسان واره هایی ست
که در برابر نگاه های عریان
عشق را در اسارت
متجاوزند
و از صداقت
طناب دار و تازیانه می ریسند
و خدا
روبندیست
پلید اندیشه هاشان را
اندیشه هایی که
شیطانی را که گویند,
کمترین قربانی ستشان.
دوم اسفند هشتاد و شش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر