آمدنت زندگی را سرود و
اشک ِ رفتنت
بودن را.
چه امیدبار ترانه ای در دلها نشست و
چه نگاه ها در چشمها بارید و
چه اشکها بر صحنۀ گونه ها به رقص آمدند.
بر همه
سپیدی گستراندی و
اکنون
چگونه باز بر سیاهی, چشم رو کنم؟
مرهم ِ دیرپا زخمهای ِ دلت کو؟
با خود
از من
جز نمک چه زادی همراه کردی؟
سی ام دی هشتاد و شش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر