بیهوده در پـِی ِ بهشت نمی بایدم بود
بهشت ِ من آنجاست که تو هستی
و با شکوه ترین لحظه آن است
که من در آستانۀ این بهشتم و
بوی ِ بودن ِ تو را می گیرم
و در آن لحظه
تو می گویی:
خوش آمدی!
آنگاه بهار خواهد شد
و بهار هنگامی ست
که تو می خندی
و وقتی چشم بر چشم بگذاری
جهان می آرَمَد
و وقتی گریانی
جهان
سوگوار ِ حال ِ من است.
بامداد دهم آذر هشتاد و هفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر