آن سرگشتگان و پویندگان ِ سینه چاک ِ عشق
باران ِ عشق را بر سر و تن غرقه ,
گمراه ِ عشق اند!
کجاست هوش و چشمشان؟
به آب ِ این باران هواراهشان را بستن باید!
تا بیابندش!
اما چه دیر
که باید تا همیشۀ عمر
بجویندش
وخوشا!
که نخواهند یافتش
هرگز
هرگز
هرگز!
سزایشان باد.
هفدهم بهمن هشتاد و پنج
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر